مردان خدا

مردان خدا

خلاصۀ جلسۀ دوازدهم در ادامه بحث «روحیه ولایی»  در سال گذشته  (27 رجب 1439)  به تبیین موضوع «مردان خدا» می پردازیم.

در روایت لقاء، به ولایت کاظمی در جلوۀ صفت طُهر رسیدیم و قدری در این باره گفتیم. یکی از آیاتی که دربارۀ طهارت آمده، آیۀ 108 سورۀ توبه است:

"...فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ."

در آن (مسجدی که بر پایۀ تقوا بنا شده) مردانی هستند که دوست دارند پاک شوند و خدا پاکان را دوست دارد.

این رجال که به صورت نکره آمده، در آیات دیگری از قرآن نیز به آن اشاره شده و اوصافی برایش ذکر شده است. آن‌ها مردانی هستند که نام و نشان و اسم و رسمی از ایشان نیامده و مکان و زمانشان هم روشن نشده؛ گویی دانستن این امور، مهم و لازم نیست. نه امام و پیغمبرند و نه کارشان دفاع از شخص خاصی مثل امام یا پیغمبر است؛ بلکه پر از معرفت‌اند و کارشان این است که هرجا شبهه‌ای پیش آید، به داد مردم می‌رسند و به آن‌ها آگاهی می‌دهند.

آیۀ دیگری که از این رجال سخن گفته، آیۀ 20 سورۀ یس است:

"وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى‏ قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلينَ."

و از شهر دوردست، مردی با شتاب آمد و گفت: ای قوم من، از پیامبران تبعیت کنید.

اگر آیات قبل را مرور می‌کنیم، می‌بینیم این مرد در شرایطی آمده که مردم، فرستادگان خدا را تکذیب کرده و گفته بودند آن‌ها افرادی عادی هستند و از سوی خدا نیامده‌اند. اما آن‌ها خدایی را مدّ نظر داشتند که خودشان ساخته بودند و می‌شناختند. برای همین به رسولان می‌گفتند ما شما را به فال بد گرفته‌ایم و اگر دست برندارید، شما را شکنجه می‌کنیم! اما رسولان می‌گفتند: ما را خدا فرستاده و فال بد و شومی از خودتان است؛ اما شما چون خود را فراموش کرده‌اید، همه چیز را از بیرون می‌بینید و به گردن دیگران می‌اندازید!

خلاصه، آن انبیاء با امت‌هایشان بحث و جدل داشتند. البته هردو به نام خدا؛ منتها یکی با پیش‌زمینه‌های فکری و قومی و خدایی ذهنی که وقتی مردم را آفریده، کنار رفته و فقط برنامه‌هایی ذهنی و شعاری برایشان گذاشته که هرکس می‌تواند آن‌ها را طبق میل و نظر خود استنباط کند؛ و دیگری با نگاه توحیدی و خدایی که همیشه و پیوسته با همۀ مخلوقاتش است.

در چنین فضا و زمینه‌ای بود که آن رجل از جایی که معلوم نیست، آمد تا مردم را آگاه کند که خدای رسولان را بشناسند و از آن‌ها پیروی کنند؛ و این‌گونه برایشان استدلال آورد:

"اتَّبِعُوا مَنْ لايَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ. وَ ما لِيَ لاأَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني‏ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ."[1]

از کسانی پیروی کنید که اجری از شما نمی‌خواهند و هدایت‌شده‌اند. و چرا خدایی را که مرا سرشته و به سوی او بازمی‌گردید، بندگی نکنم؟

اولاً آن‌ها کسانی هستند که هرچند تلاش می‌کنند، اجری نمی‌خواهند و دیگر اینکه خودشان به عالم غیب وصل‌اند و از درون هدایت شده‌اند، نه اینکه فقط با کتاب و درس، دانا شده باشند. از اینجا ویژگی و شرط مبلّغ حقیقی روشن می‌شود که برای تبلیغ و امور معنوی، دنبال مادیات نیست و به پول و عزت و احترام‌ها نظر ندارد.

آن مرد در ادامه می‌گوید: خدایی که باید بپرستید، مفهوم ذهنی و در بیرون نیست؛ او حقیقتی جامع است که با همۀ اوصاف و اسمائش در فطرت همگان حضور دارد. پس چگونه معبودی جز او برگزینیم که نه می‌تواند ضرری از ما بردارد و نه سودی به ما برساند؟ این، گمراهی آشکار است! بدانید پروردگار شما نیز همین خداست و من به او ایمان آوردم[2]؛ منتها شما فکر می‌کنید خدایتان جور دیگری است و ساختۀ ذهن خود را می‌پرستید!

مورد بعدی در سورۀ غافر است که وقتی خداوند موسی را به سوی فرعون و هامان و قارون می‌فرستد، آن‌ها او را تکذیب می‌کنند و حتی فرعون می‌گوید: «بگذارید موسی را بکشم تا مبادا دین مردم را تغییر دهد و در زمین، فساد کند!» یعنی فرعون هم برای خود، دین دارد و به آیین و روشی معتقد است. ازاین‌رو می‌پندارد دیگر به موسی نیازی ندارد و تازه اگر او بیاید، دین از بین می‌رود و فساد می‌شود! موسی هم از تکبّر او به خدا پناه می‌برد.

اینجاست که رجل و مرد خدا آمد تا مردم را روشن کند:

"وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَ إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لايَهْدي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ."[3]

و مرد مؤمنی از آل فرعون که ایمانش را کتمان می‌کرد، گفت: «آیا مردی را می‌کشید که می‌گوید پروردگارم الله است؟ حال آنکه او از پروردگار شما برایتان دلیل روشن آورده است! پس اگر دروغ بگوید، به ضرر خودش است؛ اما اگر راست بگوید، وعده و وعیدهایی که داده، به شما می‌رسد. همانا خدا هرکس را که [در نفسش] اسراف کند و بسیار دروغگو باشد، هدایت نمی‌کند.»

این مرد مؤمن، رسول نبود؛ بلکه فردی معمولی در همان جهنم فرعونی بود. پیش از آن، ایمانش را پنهان می‌کرد. اما در این بحبوحه که حضورش لازم بود، برخاست و آشکار شد. اینجا نیز برای مردم استدلال آورد که چرا باید حرف حضرت موسی را بپذیرند؛ چون اگر او راست گفته باشد و عذاب بر آن‌ها نازل شود، دیگر کسی نمی‌تواند نجاتشان دهد.

بعد هم ادامه داد که: «خدا هرگز به بندگان ظلم نمی‌کند؛ اما می‌ترسم عذابی مثل آنچه بر اقوام گذشته نازل شد، بر شما نازل شود!» این هم دلیل دیگری است بر آنکه او اهل معرفت بوده و نه تنها تاریخ گذشته، بلکه تاریخ آینده را هم می‌شناخته و بر این اساس، مردم را به عاقبت کارشان هشدار می‌داده است.

در اینجا به نکته‌ای اشاره کنیم و آن اینکه خدا هرگز به احدی ظلم نمی‌کند. عذاب‌های الهی نیز ازآن‌روست که انسان‌ها خودشان با عملکردشان در دنیا، خود را در شرایطی قرار می‌دهند که عذاب‌آور است. چون خدا به همگان اجازه داده راه خود را انتخاب کنند و او جلوی هیچ‌کس را نمی‌گیرد؛ چه راه سعادت را برگزیده باشد و چه راه شقاوت را. اگر این حقیقت را بفهمیم و بپذیریم، حتی ظلم دیگران نیز به ما ضرر اندیشه‌ای، اعتقادی یا اخلاقی نمی‌رساند؛ اگرچه به دنیایمان آسیب وارد کند. چنان‌که حتی ظلم شمر(لعنةالله‌علیه) به وجود امام حسین(علیه‌السلام) هیچ خدشه‌ای وارد نکرد.

آیۀ دیگر که به این رجال اشاره کرده، آیۀ 23 سورۀ احزاب است:

"مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مابَدَّلُوا تَبْديلاً."

از مؤمنان، مردانی هستند که عهد خدا را تصدیق کردند؛ پس برخی از آن‌ها به شهادت رسیدند و برخی در انتظارند و هرگز عهدشان را تغییر ندادند.

 پس ویژگی دیگر این رجال، آن است که از مرگ نمی‌ترسند و به استقبال آن می‌روند.

"في‏ بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ. رِجالٌ لاتُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ."[4]

در خانه‌هایی که خدا اذن داده بالا روند و در آن‌ها نام او ذکر شود و صبح و شب تسبیحش کنند. مردانی که تجارت و معامله، آنان را از ذکر خدا، برپایی نماز و پرداخت زکات بازنمی‌دارد؛ از روزی می‌ترسند که دل‌ها و چشم‌ها زیر و رو شود.

این مردان در عالم وجود، مدام برج‌هایی می‌سازند که طبقاتش آن‌به‌آن با ذکر خدا بالا می‌رود. اما هرچه بالا می‌رود، آن‌ها بیشتر کنار می‌روند تا خدا را نشان دهند و زیبایی و کمال او را رو کنند. البته در دنیا هم زندگی می‌کنند و مثل مردم عادی، خور و خواب و ازدواج و... دارند؛ وحی و معجزه و کرامت هم ندارند. اما زندگی عادی و کثرت دنیا، آن‌ها را مشغول نمی‌کند و بازی نمی‌دهد؛ بلکه آن‌ها کثرت را به بازی می‌گیرند و آن را مثل قطعات پازل در عالم وحدت می‌چینند. برای همین، کثرت و تجارت دنیا نمی‌تواند آن‌ها را از یاد خدا و درک حضور او دور و جدا کند.

برخلاف بسیاری از ما که وقتی کارمان در دنیا بالا بگیرد و مثلاً تجارت پرسودی داشته باشیم، اگر نمازمان هم نرود، خمس و زکاتمان می‌رود! برای همین است که افرادی که درآمدشان کمتر است، راحت‌تر خمس و زکات و مالیات می‌دهند. اما پردرآمدها به هر ترفندی دست می‌زنند تا از دادن فرار کنند؛ چون سخت است و مثلاً وقتی درآمد یک میلیارد در کار باشد، از هر کسی برنمی‌آید که دویست میلیون بدهد!

فقط مردان خدا و اهل‌الله هستند که هرچه مال و مقام بیشتر به دست آورند، بیشتر می‌دهند و اصلاً همه چیز را برای دادن در راه خدا و جاری کردن برای خلق خدا می‌خواهند. آن‌ها کثرت را در مسیر وحدت به کار می‌گیرند و چه اندیشه و اخلاق، چه مال و مقام، چه وقت و انرژی و سلامت، همه را صرف خدا می‌کنند و همواره خودشان کنار می‌روند تا او ظهور پیدا کند؛ چون به قیامت و به دو بُعد باقی و فانی دنیا إشراف و آگاهی دارند و می‌دانند روزی خواهد رسید که خواه‌ناخواه چشم و دلشان از این‌ها کنده خواهد شد؛ پس چاره‌ای نیست جز اینکه مطلوب حقیقی را بیابند.

خلاصه در طول تاریخ همیشه برخورد دو جلوۀ ظاهری و باطنی یا صوری و حقیقی از دین مطرح بوده و همیشه، خدا را رجلی بوده که بی نام و نشان در بین مردم زمانش زندگی می‌کرده، اما تیزبین و شاهد مردم و اتفاقات بوده و هرجا لازم شده، سر بزنگاه مثل منجی آمده تا با روشنگری، همه را آگاه کند.

این رجل‌ها رسول نیستند که کسی بخواهد آن‌ها را متهم و ادعایشان را تکذیب کند. پس هیچ معجزه و کرامتی از خود نشان نمی‌دهند و پر از آگاهی و رشدند؛ حتی عملی عرضه نمی‌کنند. اما شجاعانه رسولان الهی را تأیید می‌نمایند و فطرت مردم را برایشان آشکار می‌سازند تا با فطرتشان خدا را ببینند و بشناسند. آن‌ها از هر دلبستگی، آزادند و تا بقیه در شبهات بگردند و این پا و آن پا کنند، آن‌ها مسئولیت خود را انجام داده و راه را روشن کرده‌اند.

همیشه همین بوده و مردان خدا حجت را بر مردم تمام کرده‌اند؛ حتی در سقیفه که رجل مؤمن آمد، اما کسی حرفش را نشنید یا در سال 42 شمسی که امام خمینی(قدّس‌سرّه) برخاست و قیامش سال‌ها بعد به نتیجه رسید و یا پیش و پس از او، امثال سید جمال‌الدین اسدآبادی‌ها و مطهری‌ها که برخاستند و مردم را آگاه کردند.

این حقایق، همه در قرآن قابل دستیابی است. اما متأسفانه ما خیلی از قرآن و معارف آن دوریم. اگر از پیش‌زمینه‌ها رها شویم، می‌بینیم قرآن برای کسی که آزاد و خالص در مقابلش بنشیند، هرگز بسته نیست. امام نیز اگر با قلب پاک نزدش برویم، برایمان عین حضور است و پیوسته به ما فیض می‌دهد. ولی ما اغلب بدون قلب پاک و رها فقط می‌خواهیم کورکورانه از این و آن، مطلب بگیریم و بر علممان بیفزاییم؛ تازه به دیگران هم بیاموزیم!

فکر نکنیم تبعیت از علما و بزرگان، این است که فقط بنشینیم و حرف‌هایشان را گوش دهیم و حتی بدون پذیرش قلبی بگوییم چشم! درست آن است که هرچه می‌خوانیم و می‌شنویم، همه را با عقل و قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بسنجیم، سؤال و شبهه وارد کنیم و خوب اندیشه و تفکر نماییم تا وجودمان بپذیرد و به جانمان بنشیند.

 


[1]- سورۀ یس، آیات 21 و 22.

[2]- گمان نکنیم خدا فقط یک اعتقاد است و ربوبیت ما به دست خودمان است؛ پس می‌توانیم هرطور تشخیص می‌دهیم، برای خود طرح و نظر بدهیم. بدانیم الوهیت بدون ربوبیت نیست و اگر خدا را به عنوان معبود خود قبول داریم، باید بپذیریم که ربّ و پروردگارمان نیز اوست؛ پس اگر او بخشنده است، ممکن است جایی هم ما را تحت فشار بگذارد تا تربیتمان کند و رشدمان دهد.

[3]- سورۀ غافر، آیۀ 28.

[4]- سورۀ نور، آیات 36 و 37.

 



نظرات کاربران

//